استاد
امروز صبح داشتم با عجله حاضر میشدم که برم کلاس سه تار
دخمل گلم رو هم آماده کردم که باباش بره …
کتاب ردیف میرزا عبداله ورداشتم که یه هو گفتی مامان این کیه؟!
و داشتی به عکس رو کتاب اشاره میکردی…
خیلی باعجله گفتم مامان شما نمیشناسی این عکس یه استاده…
نگام کردی گفتی:استاد… استادشجریان
کیف و کتابو گذاشتم زمین تا تونستم بوسیدمو قربون صدقه شیرین زبونیهات رفتم
تو آژانس داشتم فکر میکردم استادشجریان رو از کجا میشناسی؟!؟
یادم افتاد تبلیغات کنسرتهای اروپای استادو دیدی و پرسیدی:این کیه؟'!،…خودم بهت گفتم : استادشجریان
ولی فکر نمیکردم یادت مونده باشه …
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی