مهربونی خدا
بارون می اومد نم نم من و چیستای گلم داشتیم با هم می اومدیم خونه نم بارون که به صورتت خورد گفتی:إ … مامان خیس شدم گفتم :مامان جان,بارونه. داره بارون میاد بعد یواش تو گوشت زمزمه کردم بارون مهربونی خداست,شکرش یادت نره چند روز بعد باز هوا ابری و بارونی بود صدای رعدوبرق اومد گفتی: چی بود؟!؟ گفتم:رعد و برقه,داره بارون میاد گفتی: مامان! خدا دوباره مهربون شده…؟!؟؟
نویسنده :
الهام
12:18