مهربونی خدا
بارون می اومد
نم نم
من و چیستای گلم داشتیم با هم می اومدیم خونه
نم بارون که به صورتت خورد
گفتی:إ … مامان خیس شدم
گفتم :مامان جان,بارونه. داره بارون میاد
بعد یواش تو گوشت زمزمه کردم
بارون مهربونی خداست,شکرش یادت نره
چند روز بعد باز هوا ابری و بارونی بود
صدای رعدوبرق اومد
گفتی: چی بود؟!؟
گفتم:رعد و برقه,داره بارون میاد
گفتی: مامان! خدا دوباره مهربون شده…؟!؟؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی